در علم عروض معیاری برابر دو هجای بلند، تن تنن، تن تننا، کنایه از نغمه، سرود، آواز، برای مثال به چنگ و تن تن این تن نهاده ای گوشی / تن تو تودۀ خاک است و دمدمه ش چو هواست (مولوی۲ - ۱۱۴۵)
در علم عروض معیاری برابر دو هجای بلند، تن تنن، تن تننا، کنایه از نغمه، سرود، آواز، برای مِثال به چنگ و تن تن این تن نهاده ای گوشی / تن تو تودۀ خاک است و دمدمه ش چو هواست (مولوی۲ - ۱۱۴۵)
کنایه از نغمه و سرود. (آنندراج). سرود و نغمه و آهنگ و ترانه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) : در خانه تن مزن که ز دستان عندلیب در هر دمت به باغچه صدجای تن تن است. انوری (از آنندراج). ، وزن اجزای آواز موسیقی. (فرهنگ فارسی معین) ، از ارکان تقطیع. (فرهنگ فارسی معین)
کنایه از نغمه و سرود. (آنندراج). سرود و نغمه و آهنگ و ترانه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) : در خانه تن مزن که ز دستان عندلیب در هر دمت به باغچه صدجای تن تن است. انوری (از آنندراج). ، وزن اجزای آواز موسیقی. (فرهنگ فارسی معین) ، از ارکان تقطیع. (فرهنگ فارسی معین)
خاموش شونده که فاعل است. (برهان ذیل تن زدن). تن زننده. کاهل. تن آسان: کاهلی پیشه کردی ای تن زن وای آن مرد، کو کم است از زن. سنائی. تن مزن پاس دار مر تن را زآنکه بر سر زنند تن زن را. سنائی. خواست وقتی به عجز دینداری ازیکی مالدار دیناری گفت ار حق پرستی ای تن زن دین ودنیا ز حق طلب نه ز من گفت دین هست نیک و دنیا بد نیک از او خواستن، بد از تو سزد که مرا گفته اند کز پی دل حق ز حق خواه و باطل از باطل. سنائی. رجوع به تن زدن شود
خاموش شونده که فاعل است. (برهان ذیل تن زدن). تن زننده. کاهل. تن آسان: کاهلی پیشه کردی ای تن زن وای آن مرد، کو کم است از زن. سنائی. تن مزن پاس دار مر تن را زآنکه بر سر زنند تن زن را. سنائی. خواست وقتی به عجز دینداری ازیکی مالدار دیناری گفت ار حق پرستی ای تن زن دین ودنیا ز حق طلب نه ز من گفت دین هست نیک و دنیا بد نیک از او خواستن، بد از تو سزد که مرا گفته اند کز پی دل حق ز حق خواه و باطل از باطل. سنائی. رجوع به تن زدن شود
کس به کس. کس بعوض کس. (ناظم الاطباء). فرداً فرد. یک یک: چنین گفت با مویه افراسیاب کزین پس نه آرام جویم نه خواب مرا اندرین سوگ یاری کنید همه تن بتن سوگواری کنید. فردوسی. بفرمود تا هرکه دانا بدند بگفتارها بر توانا بدند به نزدیک قیصر شدند انجمن بپرسید از ایشان همه تن بتن. فردوسی. همه نامداران آن انجمن گرفتند نفرین بر او تن بتن. فردوسی. چو بشنید گفتار او انجمن پر اندیشه گشتند از آن تن بتن. فردوسی. گر بقدر سوزش دل چشم من بگریستی بر دل من مرغ و ماهی تن بتن بگریستی. خاقانی. - جنگ تن بتن، از فنون جنگهای پیشین است که به ضرورت، جنگاوران از سنگرها و قلاع نظامی بیرون می آمدند و بصورت مغلوبه و یورش در یکدیگر می آویختند و کشتار می کردند و در اینگونه جنگها دیگر فرامین فرماندهان پس از صدور فرمان یورش بی اثر می شد و هرکس به ابتکار خود از خویشتن دفاع و یا به دشمن حمله می کرد و تلفات در این نوع نبردها بیش از سایرجنگها بود
کس به کس. کس بعوض کس. (ناظم الاطباء). فرداً فرد. یک یک: چنین گفت با مویه افراسیاب کزین پس نه آرام جویم نه خواب مرا اندرین سوگ یاری کنید همه تن بتن سوگواری کنید. فردوسی. بفرمود تا هرکه دانا بدند بگفتارها بر توانا بدند به نزدیک قیصر شدند انجمن بپرسید از ایشان همه تن بتن. فردوسی. همه نامداران آن انجمن گرفتند نفرین بر او تن بتن. فردوسی. چو بشنید گفتار او انجمن پر اندیشه گشتند از آن تن بتن. فردوسی. گر بقدر سوزش دل چشم من بگریستی بر دل من مرغ و ماهی تن بتن بگریستی. خاقانی. - جنگ تن بتن، از فنون جنگهای پیشین است که به ضرورت، جنگاوران از سنگرها و قلاع نظامی بیرون می آمدند و بصورت مغلوبه و یورش در یکدیگر می آویختند و کشتار می کردند و در اینگونه جنگها دیگر فرامین فرماندهان پس از صدور فرمان یورش بی اثر می شد و هرکس به ابتکار خود از خویشتن دفاع و یا به دشمن حمله می کرد و تلفات در این نوع نبردها بیش از سایرجنگها بود
واحد. (آنندراج). یکتا و منفرد و یگانه. (ناظم الاطباء) : اگر دو یار موافق زبان یکی سازند فلک چه یک تن تنها چه می تواند کرد. صائب (از آنندراج) (بهار عجم)
واحد. (آنندراج). یکتا و منفرد و یگانه. (ناظم الاطباء) : اگر دو یار موافق زبان یکی سازند فلک چه یک تن تنها چه می تواند کرد. صائب (از آنندراج) (بهار عجم)